نوشته شده توسط : aria

سلام آریا هستم.

اون دوستم که قبلا بهم گفته بودش که مامانم زورش کرده که یه دارویی که اصلا معلوم نیست که براش خوب هست یا نه رو بخوره. فرداش اومد پیشم و کلی ازم تشکر کرد. پرسیدم چیکار کردی مگه؟ گفتش که: یادته که گفته بودی پاشو برو کلینیک شبانه روزی طبرسی ببینی چته؟ شاید اصلا فشارخون نداری و داری قرص میخوری. تازه حتی اگرم داشته باشی معلوم نیست این قرصه برات خوبه یا نه و اینجور چیزا؟

گفتم که خب چی شدش؟

گفتش که رفتم دکتر و دکتر یکم بالا پایینم کرد و بعد معاینه و چند تا سوال و اینجور چیزا. تو همون حال و احوال بودیم که به دکتره گفتم که از چند روز پیش چه اتفاق هایی افتاده و به خاطر چی داشتم چه دارو می خردم. ازم پرسید که اسم دارویی که صرف میکردم چی بوده؟ وقتی بهش گفتم چی بوده، گفتش که خیلی خوش شانسی که یه دارویی رو خوردی که عوارض کمی داره و خب مدت زمان مصرفتم کم بوده. عوارض زیادی پیدا نمیکنی. فقط هرچه سریع تر مصرفشو قطع کن و دیگه هم توی هیچ زمینه ای از خودتون دارو تجویز نکنید. حتی سرماخوردگی. چون ممکنه که با خود درمانی هم کاری کنید که مریضیتون بد تر بشه و همم عوارض جداگانه دارو روتون اثر بزاره. و نکته ای که اینا هست اینه که شما اصلا فشارخون ندارید. اون یک باری هم که بالا ثبت شده ممکن بوده عانی باشه و یا خطای اندازه گیری خودتون بوده باشه.

بعدش دوستم گفتش که: اقا دستت درد نکنه خیلی کمک کردی اخه دکتره گفتش که اگر بیشتر به مصرف این دارو ی ادامه میدادم ممکن بود تا چند وقتی عوارضش بیوفته گردنم. 



:: برچسب‌ها: فشارخون , دارو , خود درمانی , دانشگاه , استاد ,
:: بازدید از این مطلب : 16
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : aria

سلام آریا هستم.

امروز سر کلاس تفسیر آیات قرآن بودیم و استاد داشت همین جوری صحبت میکرد. نمیدونم بخاطر این بوده که امروز شنبست، یا بخاطر این بوده که دیگه تقریبا بعد از ظهر شده بود. نصف کلاس خواب بودن. به همین زیبایی. فکر کن سر کلاس تفسیر آیات قرآن باشی و نصف بچه های کلاس خواب باشن. آره دیگه دو تای کناری کنم که خواب بودن و اگر منم میخوابیدم دیگه خیلی بد میشدش. همین جوری خودمو بیدار نگه داشتم که یک دفعه تلفن نار دستیم که خواب بود الارمش روشن شد و شروع کرد به زنگ زدن. خوشبختانه انقدر صداش زیاد نبود که بخواد مظاهر کار بچه ها بشه. این دوست من بیدار شدش و یک قرصی از توی کیفش در آورد و خورد و دوباره خوابید. کلا قرصو که خرد دوباره خوابید! خیلی جالب بود. اما این برام سوال شدش که این بنده خدا تا جایی که من میشناسم اصلا مریضی خواصی نداشته. چرا الان داره قرص میخوره؟ فکر کردم که اون قرصه قرص ویتامینی چیزی بوده که خرده. بعدش بهش گرفتم که چیکار میکنی چرا قرص خوردی سر کلاس؟ ویتامین میخوری؟؟ عدای با کلاارو در نیار بابا اگر ویتامین سی باشد که اضافیش دفع میشه. اگرم ویتامینای دیگه باشه که چون دفه نمیشن مسمومیت میکنن.

گفتش که چی میگی واسه خودت اخه. نمیدونم ارتی بوده چی بوده که فشار خون گرفتم. حالا نمیدونم که این چقدر میتونه درست باشه ها ولی خب گرفتم دیگه واسه خودمم عجیب بوده. گفتم که دکتر رفتی؟

گفتش که نه بابا مامانم فشارو گرفت دید زیاده بعدش از دارو ههای ضد فشار خون بابام بهم داد. اخه گفتش که ارثیه و تو هم که مثل باباتی از همین بخور دیگه. الانم تقریبا مجبورم بخورم.

بهش گفتم که نکن این کارو خطرناکه معلوم نیست چه بلایی سرت بیاد. یه جایی رو میشناسم به اسم کلینیک شبانه روزی طبرسی پاشو برو من قبلا چند تا از اقوامم که رفته بودن نتیجه رفتن اینجوری میفهمی چته. شاید اصلا خطا داده باشین و کلا فشار خون نداشته باشی. 



:: برچسب‌ها: فشارخون , دارو , خود درمانی , دانشگاه , استاد ,
:: بازدید از این مطلب : 12
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 16 مهر 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : aria

سلام آریا هستم.

امروز توی کلاس بودیم که یکی از بچه ها داشت توی کلاس جون میکند. انقدر که هی وول میخورد و تکون میداد خودشو. نه تنها دوروبریاش کلافه شده بودن بلکه دیگه ما هم داشت حالمون به هم میخورد. بعدش از استاد اجازه گرفت که پاشه بره بیرون از کلاس. ما که اینو از قبل دیده بودیم دو حالت برامون به وجود اومد یکی اینکه این بنده خدا واقعا به سرویس بهداشتی نیاز داشته. یکی دیگه هم که دیگه برداشت آزاده ازش...

خلاصه که این رفت بیرون و بعد یک رب که برگشت، اره شاید باورش براتون سخت باشه ولی یک رب تمام طول کشید. چیکار میکرده معلوم نیست دیگه. بعد که برگشت بعد نیم ساعت دوباره اجازه گرفت و رفت بیرون از کلاس و دوباره نزدیک یک ربی بیرون بود و برگشت. وقتی برگشت استاد بهش گفتش که آفرین خوشم اومد!! کلاسو نمی جوند یا ولی از یک ساعت فقط نیم ساعت رو تو کلاس بودی!

گفتش که استاد ببخشید دست خودم که نیست یه چند وقتیه یبوست جدید داره پدرمو در میاره شرمنده واقعا.

کلاس تموم شد و هرکی یه تیکه ای به بنده خدا انداخت یه جورایی دلم براش سوخت. رفتم جاش و ازش پرسیدم که اصلا حرکتی زدی که خوب شی دیگه نه ما و نه پدر خودتو در بیاری؟

یه نه خیلی شیک گفتش. گفتم که خب خیلی خسته نباشی دلاور!!!!! چند روز پیش داداش خودمم یبوست داشت و از توی سایت درمانگاه شبانه روزی طبرسی چند تا درمان خونگی براش در آوردم که بعد دو روز خوبش کرد. بهش گفتم چیکار کنه بعد هم دیدم که قیافش یه جوریه که انگار دارم چرت و پرت میگم بهش. گفتم بابا زیاد سخت نگیر داداشم که خوب شد. حالا تورو نمیدونم. 



:: برچسب‌ها: یبوست , دانشگاه , استاد , کلینیک , کلاس ,
:: بازدید از این مطلب : 19
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : دو شنبه 15 مهر 1398 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد